عصرانه: به صرف داستان
داستانهای فارسی - قرن 14
در داستان «غم و شادی» میخوانیم: خدا یک جعبة سیاه و یک جعبة طلایی به من هدیه داد و گفت «غمهایت را در جعبة سیاه و شادیهایتها را در جعبة طلایی بریزید». من نیز چنین کردم، جعبة طلایی روزبهروز سنگینتر شد و از وزن جعبة سیاه کاسته شد. با تعجب در جعبة سیاه را باز کردم و دیدم خالی است. جعبه را به خدا نشان دادم و پرسیدم: «غمهای من کجا هستند؟». خدا لبخندی زد و گفت: «غمهایت نزد من است» و بعد فرمود: «بندة عزیزم، جعبة طلایی مال آن است که قدر شادیهایت را بدانی و جعبة سیاه برای این است که غمهایت را رها کنی!». مجموعة حاضر دربرگیرندة داستانهای کوتاه و پندآموزی است که در انتهای هر داستان، درسی از آن گرفته میشود.