هالینکا
داستانهای آلمانی - قرن 20م.
"هالینکا" به همراه عدهی زیادی از دختران همسن و سال خویش در یک پرورشگاه زندگی میکند، برای هالینکا که به طور کامل درونگرا است و نسبت به همه بدبین، برقرار کردن رابطه با هیچیک از آنها آسان نیست. هالینکا ترجیح میدهد تنها باشد تا این که احساسهای خویش را با کسی در میان بگذارد. او که در کودکی سختیهای بسیاری کشیده تنها دوست خود را "خاله لو" میداند و بیصبرانه منتظر است که به خانهی وی بازگردد. روزی در پرورشگاه بین دخترها مسابقهای گذاشته میشود؛ آنها باید برای انجمن خیریهای پول جمعآوری کنند. هرکس بیشترین پول را به دست بیاورد برنده است و جایزهی غیرمنتظرهای به وی داده خواهد شد. هالینکا با تمام وجود تلاش میکند. تا روز اعلام نتیجهها یک هفته وقت باقی است. در همین یک هفته اتفاقهای بسیاری میافتد؛ هالینکا با دختری بزرگتر از خود به نام "الیزابت" به دلیل این که با حرفهایش یکی از ساکتترین بچهها با نام "رنا" را رنجانده، درگیر شده سر هالینکا میشکند. رنا پس از این ماجرا نسبت به هالینکا احساس دین کرده و سعی میکند خود را به او نزدیک کند. دوستی با رنا بدون این که هالینکا بخواهد تاثیرهای مثبت بسیاری در طرز فکر و عقیدههای او میگذارد. هالینکا، حالا دیگر با داشتن یک دوست جدید احساس بهتری دارد. او مسابقه را میبرد و یک روز فراموشنشدنی را در پارک و موزه میگذراند. زمانی که خاله لو به وسیلهی تلفن از او دعوت میکند تا چندروزی را با هم باشند، هالینکا از مسئول مرکز اجازه گرفته و دوست عزیزش را نیز با خود همراه میکند.