خانهای با پنجرههای روشن
داستانهای فارسی - قرن 14
باد گرمی که از دهان روشن اژدها بیرون میدود، پارچهی نازک پیراهن تنگ پروانه را رد میکند و گرما میدهد به پوست یخزدهاش و تکان میدهد در هوا موهای پرپر شدهاش را که به رنگ گلبرگهای سوخته هستند. کنجهای تاریک و گرم آغوش ننه هم همین گرما را دارند. پروانه سر میچرخاند و پشت سرش را نگاه میکند. سایه به چشم نمیآید اما هست، جایی میان ظلمات پنهان شده و او را میپاید. شب میرود که پشت کوهها دفن شود. پایین نمیرود سنگ درشتی که از دیشب راه گلویش را بسته و نمیگذارد آب دهانش را قورت دهد. ننه دست مهربانش را بر سر او کشیده و گفته بود: جای گریه واسه خودت قصه بگو.