مندی و سگ مغناطیسی
داستانهای تخیلی
یک روز قشنگ تابستانی وقتی «مندی» از خواب بیدار میشود، برای خرید به بیرون از خانه میرود. او تمام پول توجیبیهایش را به آقای فروشنده میدهد و یک سگ مغناطیسی میخرد. او سگش را خیلی دوست دارد و هر جایی که میرود سگش را نیز با خود میبرد، اما وقتی نزدیک رودخانه میشود جایی که سگهای واقعی زندگی میکنند اتفاق عجیبی رخ میدهد... .