یهودی
سرهنگ «نیکلای ایلیچ» خاطرات جنگ را برای دوستانش روایت میکند. او از «هیرشل» ـ یهودی آبلهرو، لاغراندام با موهای سرخ و چشمان کوچک و بینی دراز ـ سخن میگوید که مرتب به اردوگاه آنها در «دانتزیک» میرفت و برای آنها شراب و غذا تهیه میکرد. روزی هیرشل به او پیشنهاد میکند که در ازای مبلغی میتواند وسیلة سرگرمی او را فراهم کند. سرهنگ به او میگوید: جهود کثیف من از این چیزها خوشم نمیآید، ولی سرانجام تسلیم اصرارهای او میشود. یهودی، دختر جوان زیبایی را به چادر سرهنگ میآورد. دختر ترسیده و از نزد سرهنگ فرار میکند. بار دیگر هیرشل قول میدهد که دختر را نزد او ببرد. سرهنگ دختر را میبیند، اما نه در چادرش، بلکه در جای دیگر و در شرایطی متفاوت. رمان کوتاه حاضر، اثر «ایوان تورگنیف»، نویسندة شهیر روسی در قرن نوزدهم است.