مشعلهای مه گرفته
داستانهای فارسی - قرن 14
کتاب حاضر داستان زندگی استادکار شرکت نفت ایرانی است که اسیر دست سربازان عراقی میشود؛ در جریان این اسارت کوتاهمدت پی به آغاز جنگ میبرد. پس از چند روز جنگ آغاز میشود و ماجراهایی در زندگی مرد رقم میخورد. در خلال این اتفاقات، به یاد گذشته و روزهای اسارت در ساواک میافتد. داستان روایت روزهای جنگ و شهادت است. در بخشی از داستان میخوانیم: «دست تیمور را روی لبهایش گذاشت، تیمور با دست دیگرش سر علیمردان را نوازش کرد و گفت: «علیمردان تو رو خدا برو، گفتم تو رو خدا...» تیمور چشم به آسمان دوخت و فارغ از آن همه تیراندازی و انفجار در آسمان که رنگ خون گرفته بود، به دنبال ستارهای گشت و ناگهان لبخند زد.»