قصهی خانم موشموشک
خانم «موشموشک» در یک سوراخ، زیر یک پرچین زندگی میکرد. او بیش از حد منظم بود و همیشه کف خانهاش را آب و جارو میکرد و عنکبوت، کفشدوزک و سوسکها را به خانهاش راه نمیداد. خانم موشموشک برای آوردن صدف و آجیل به انباری رفته بود که «بابیتی وزوزو» و چند زنبور دیگر و کندوی عسلی را دید. او ترسید و تصمیم گرفت به زنبورها کاری نداشته باشد. وقتی به آشپزخانه برگشت «آقای جکسون» را دید که خیس آنجا نشسته بود. او آنقدر آنجا ماند که خانم موشموشک مجبور شد برایش شام بیاورد. اما آقای جکسون دلش عسل میخواست، بنابراین آنها با هم به انباری رفتند و این آغاز ماجرا بود.