عسلی و زرافه
«عسلی» در حال بازی کردن با عروسکهایش کمکم خسته شد و به این فکر افتاد که ای کاش عروسکها زنده بودند، پس به مادرش گفت که یک حیوان خانگی میخواهد. مادر به او پیشنهاد داد که میتواند برایش یک خرگوش یا ماهی بخرد، اما عسلی هیچیک از اینها را نپذیرفت و اصرار کرد که یک زرافه میخواهد. پدر نیز به باغ وحش رفت و یک زرافه برای عسلی خرید. زرافه همۀ برگهای درخت توت را خورده و بعد از چند روز خیلی غمگین شده بود . مادر به عسلی گفت که زرافه باید به باغوحش برگردد و نزد دوستانش بازی کند و از درختان آنجا غذا بخورد. عسلی نیز قبول کرد و پدر هم زرافه را به باغ وحش برد و یک زرافۀ عروسکی برای عسلی خرید.