کوری
داستانهای پرتغالی - قرن 20م.
داستان کتاب «کوری» از جایی آغاز میشود که در یک روز عادی و پشت چراغ قرمز ناگهان راننده یک اتومبیل بیناییاش را از دست میدهد و نظم چهارراه را به هم میریزد و کمکم این کوری دامن تکتک مردمان شهر را میگیرد. تمام اشخاصی که بیماران یک چشمپزشک در شهر هستند به این کوری دچار میشوند و به صورت زنجیرواری کوری به تمام شهر و سراسر کشور گسترش مییابد. ما در کتاب «کوری» با چند شخصیت اصلی مواجه هستیم که شامل «همسر چشمپزشک»، «چشمپزشک»، «رانندهای که در آغاز رمان کور میشود»، «دختر عینکی»، «پسر لوچ» و «پیرمردی که چشمبند داشت»، هستند، نکته قابل تأمل درباره این شخصیتها این است که هیچکدام نامی ندارند و تا پایان رمان ما نامی از آنها نمیدانیم. «ساراماگو» در رمان «کوری» جهانی وهمآلود و هولناک را تصویر کرده است، جهانی که در آن کوری تمثیلی از غرق شدن در بیهویتی و گمگشتگی انسان معاصر است، جهانی که اعتماد در آن بیمعنا شده و آدمها گرفتار نازلترین نیازهایشان هستند.