دلتنگ
"لاله"، دختر نوجوان خانوادهای مرفه، مورد توجه دوست برادرش، "سیامک" قرار گرفته است، اما پدرش به علت فقر مالی "سیامک" او را تحقیر کرده و از خانهی خویش میراند. این رفتار پدر بر جوان بسیار سنگین آمده تا جایی که کلیهی روابط خود را با این خانواده قطع کرده و کوچکترین نشانی از خویش برجای نمیگذارد. لاله و برادرش مدت زیادی را به جستوجو میپردازند اما سرانجام هردو ناامید میشوند. برادر لاله و همسرش در تصادف اتومبیل جان خود را از دست میدهند. مدتی بعد لاله در آزمون پزشکی قبول شده و در دانشکاه به تحصیل خویش ادامه میدهد و بر حسب اتفاق روزی در دانشکده با سیامک برخورد میکند که در آنجا به تدریس مشغول است. پس از رفع کدورتها، قرار ازدواج گذاشته میشود، اما در این میان پسرخالهی لاله از آمریکا برگشته و دختر را تهدید میکند که در صورتی که با وی ازدواج نکند، سیامک را خواهد کشت. لاله از ترس جان سیامک، قرار ازدواج خویش را برهم زده و به عقد پسرخالهاش، "شاهین"، درمیآید. زندگی پر از آشوب و ناآرام این دو، سالها بعد با طلاق خاتمه مییابد و باز چند سالی است که لاله از سیامک بیخبر است تا این که این بار او را روی تخت بیمارستان و تحت عنوان بیمار خویش مییابد. این بار هر دو تصمیم میگیرند زندگی مشترکی را با یکدیگر آغاز کنند اما دقیقا چند روز بعد سیامک میمیرد. لاله مدت مدیدی را به تنهایی میگذراند و سرانجام با پسرخالهی دیگرش، "ساسان" ازدواج میکند.