روزهایی که داداش دوغ میفروخت: مجموعه داستان برای نوجوانان
داستانهای فارسی - قرن 14 - ادبیات کودکان و نوجوانان
آن روز "حمید" بعد از یک روز غیبت، با لباس مشکی به مدرسه آمد و در پاسخ به نگرانیهای من، معلم و دیگر همکلاسیها گفت که دیروز برادرش به آرزوی خود رسیده و در جبهه شهید شده است. به خواست من و معلممان، حمید هر هفته در زنگ انشا خاطراتی از برادرش بازگو میکرد؛ از روزهایی که او برای سبک کردن مخارج خانواده، در خیابانها دوغ میفروخت، و روزهایی که در گوشه پیادهرو نشسته و میوه میفروخت و به همراه دوستش ـ ممد کتابفروش ـ کتاب میخواند. حمید از کارگری برادرش در ساختمانهای نیمهکاره سخن میگفت و این که روزی بر اثر ضربه آجری به سرش مجبور شده کار را رها کرده و دو هفته استراحت کند. او در مدت دو هفته مدام کتاب میخوانده و به مسجد میرفته است تا جایی که یکی از اعضای فعال مسجد میشود. او در نوجوانی علیه رژیم پهلوی مبارزه کرده بود و پس از پیروزی انقلاب و شروع جنگ تحمیلی نیز به میدان جنگ رفته و سرانجام به شهادت رسیده بود. مجموعه حاضر حاوی داستانهایی کوتاه برای نوجوانان ذیل برخی از این عناوین است: طلوع را بنگر؛ پرنده آمد و رفت؛ بر جادههای وصال؛ خواب؛ انشای حامد؛ و آن سوی آب.