طعم تلخ قهوه
دختر چند سالی بود که به تنهایی با مادر خود زندگی میکرد. پدر و مادر با وجود این که با عشق با هم ازدواج کرده بودند، اما با گذر زمان رابطة آنها رو به سردی گراییده بود و در حالی که طلاق نگرفته بودند، به طور جداگانه زندگی میکردند. تا این که خبر کشته شدن پدر در تصادف به گوش آنها رسید و تنها ارثیة باقیمانده از او بیمة عمر او شد که تا حدودی توانست مخارج آنها را تامین کند. بعد از مرگ پدر، دختر در رشتة حقوق دانشگاه شهری دیگر قبول شد. در بدو ورود به دانشگاه با «سارا» و«نیکی» رابطة دوستی برقرار کرد. نیکی دختر بیبندوباری بود که روی دختر نیز تاثیر گذاشت و دختر با پسری آشنا شد و به سوی سرنوشتی نامعلوم پای گذاشت و از طرفی مادر با صاحب هتلی که خود نیز در آنجا مشغول به کار بود ازدواج کرد و او نیز در ترس آیندهای مبهم و غیرقابل پیشبینی به سر میبرد.