یک قسمت از هزارمین قسمت از خوابهای من
شعر فارسی - قرن 14
با این همه کلمهها، صداها و هجاهایی که تو سرم پرسه می زنه چیکار کنم... کاش می شد فریادشان زد. کاش می شد نشست و همه رو برای یکی زمزمه کرد و آروم کنارش به همه اون ها خندید. فکر کنم قشنگ باشه تصویر این همه کلمههای مسخره وقتی بیرون میان و آروم و خجالتزده از کنارم رد می شن... یا حداقل کاش بشینم و یک کتاب دستم بگیرم که پر از حرفها و کلمههای من باشن. هی بخونم و هی بخونم و هی بخونم... شاید اینجوری حداقل لحظهای که می خونم به آرامش برسم و چه قدر اون لحظهها می تونه شیرین باشه وقتی که تموم این حرفا و جاها و صداها تبدیل بشن به متنهایی کوتاه و بلند...