آن خال
داستانهای کوتاه فارسی - ایران - قرن 14 / داستانهای نوجوانان فارسی - قرن 14
حالا از آن فاصلهی کم، چیزهایی را در چهرهاش میدیدم که پیش از آن ندیده بودم. مثل دسته چینهایی که پیشانی و گوشه چشمهایش را پوشانده بود و مانند اثر زخم چاقوی بنا گوشش چندشآور نبود. یا آن خال گوشه لبش که در میان تیرگی پوستش، به زحمت دیده میشد و حالا با یک نگاه، آشنا به نظر میرسید. انگار سالهای سال آن را پشت لب آدم زیبایی دیده بودم؛ اما چه کسی؟!... یادم نمیآید.