گذر از خوابهای سیاه و سفید
«دشتی است تا آن سوی افقهای بیکران، به آسمان آبیتر از آبی خیرهام، در میان دشت روبهرویم، تا بینهایت مزرعۀ گندم است با خوشههای طلایی درخشنده. نسیمی نقرهای میوزد. در این سوی دشت، عروسی گیلاسهاست و کمیدورتر انارهای قرمز و خندان به رقص گیلاسها خیره شدهاند، و آن سو تا بیکران آبشاری جاری است. آب با قدرت خود را بر زمین رها میکند و حبابهایش را چون دانهای از الماس، سخاوتمندانه به خاک میبخشد». آنچه ذکر شد، بخشی است از کتاب پیش رو که مجموعهای از دهها نثر ادبی است که نگارنده به وسیله آنها احساسهای گوناگون خویش را به نمایش گذاشته است.