کوچهی ابرهای گمشده
داستانهای فارسی - قرن 14
کتاب حاضر، داستانی است که با زبانی ساده و بیان جزئیات لازم نگاشته شده است. نویسنده این داستان با پرداخت مناسب شخصیتها و توصیف عمیقترین احساسات و افکار آنها و همچنین با بیان دقیق جزئیات صحنهها نگاشته تا خواننده را از ابتدا تا انتهای کتاب با خود همراه سازد. در داستان میخوانیم: «توی محوطه بازی بچهها چراغ حبابدار هنوز روشن بود. هاله کمرنگی محوطه را گرفته بود. پای سرسره یک کپه برگ بود و یک کپه کوچکتر کنار الاکلنگ. دورتر، میان درختهای آن دور، موجی از دود پیدا بود که ایستاده بود میان زمین و هوا».