تقی تاجر می‌شود: بر اساس مثل "من گفتم اما کسی قبول نکرد"

تقی تاجر می‌شود: بر اساس مثل "من گفتم اما کسی قبول نکرد"

داستان‌های تمثیلی - ادبیات کودکان و نوجوانان

روزی "میرزاعباس تاجر" تصمیم گرفت فوت و فن تجارت را به غلام خود، "تقی" بیاموزد. او تقی را عازم سفر کرد تا به شهر همسایه رفته و مقداری کالا خریداری کند. تقی بی‌معطلی بعد از ورود به شهر به سمت بازار رفت به محض ورود به بازار چند دزد او را دیدند. آن‌ها متوجه شدند تقی پول زیادی دارد، بنابراین نقشه‌ای طرح کردند تا پول‌ها را بدزدند. یکی از دزدها نزد تقی آمد و با احترام زیاد رفتار کرد و او را "خواجه سفیه" نامید تقی ابتدا به او گفت که اشتباه می‌کند اما وقتی دزد دوم و سوم نیز او را به نام خواجه سفیه خواندند با خود اندیشید: "من از این به بعد باید در این شهر تجارت کنم پس چه بهتر که همه خیال کنند من خواجه سفیه‌ام. سپس دزدها او را برای صرف غذا به غذاخوری شهر بردند در آن‌جا تقی آن‌قدر خورد که بعد از غذا چرتش گرفت و به خواب رفت. وقتی از خواب برخاست دید از مردها خبری نیست و پول‌هایش را دزدیده‌اند. او نزد میرزا بازگشت و وقتی ماجرا را برای او تعریف کرد. میرزا گفت: "آن‌ها گفتند خواجه سفیه، تو چرا باور کردی؟" تقی گفت: "من گفتم، اما کسی قبول نکرد". از آن به بعد، هروقت کسی بخواهد با تعریف زیاد دیگران را گول بزند می‌گویند: "من گفتم، اما کسی باور نکرد". داستان بر اساس یکی از مثل‌های "امثال و حکم" دهخدا بازآفرینی شده است.

قیمت چاپ: 10,000 تومان
بازنویسی:

داریوش دماوندی

تصویرگر:

سلیم صالحی

زبان:

فارسی

رده‌بندی دیویی:

8fa3.62

سال چاپ:

1398

نوبت چاپ:

2

تعداد صفحات:

12

قطع کتاب:

خشتی

نوع جلد:

شومیز

شابک:

9789645070982

محل نشر:

تهران - تهران

نوع کتاب:

بازنویسی