روز هزار ساعت دارد
داستانهای فارسی - قرن 14
دختر و پسر جوانی به دشمنیهای موجود بین دو قبیلۀ روستای خویش پشتپا زده و با یکدیگر ازدواج میکنند. اما زن تا هنگامی که چشم از جهان میبندد قادر به فراموش کردن بیتوجهیها و توهینهای طایفه همسر نبوده و کینۀ آنان را در دل دارد. آخرین فرزند آنها مطابق گفتۀ پیشگویی حاذق، نویسندهای میشود که آرام و قرار ندارد و همیشه در سفر است و حتی همسر باردار خویش را نزد مادر فرستاده و دیگر هرگز سراغی از آنان نمیگیرد. نویسنده پس از سالها گشت و گذار، در منطقهای دنج و آرام ساکن شده و به نوشتن ادامه میدهد. اما دست روزگار باز هم وی را راهی سفر کرده و او در شهری دیگر به زندگی ادامه میدهد و همان هنگام است که خبر ویرانی شهر پیشین به وسیلۀ بمب و خمپاره را میشنود. او سرانجام زندگی جدیدی تشکیل میدهد و به سرایداری در باغی مشغول شده و ادامه داستانهایش را مینویسد.