مسیر سخت با تو بودن
داستانهای فارسی - قرن 14
غروب سرد یک روز پاییزی که سوز خشک و بی روح نسیم تا اعماق وجود انسان نفوذ میکرد و رانندههایی که پشت چراغ قرمز ایستاده بودند؛ در حالی که چهره خسته و در هم داشتند و دزدکی اندامم را برانداز میکردند و فرصتی برای کسب و کارم بودند. وقتی برای فروش گل به سمت آنها میرفتم، وانمود میکردم که تمام حواسشان به ثانیه شمار چراغ راهنمایی هست، ولی نمیدانستند که این ثانیهها و طولانیتر شدن آن چراغ قرمز برای من و دوستانم که لابهلای ماشینها با چهرهای ملتمس به فروختن گل و دود کردن اسفند مشغول بودیم، مهم است و هم اضافه شدن یک مشتری به صف ماشینها و احتمال افزایش پول بیشتر برای ما میباشد.