آن سال تابستان
«امیر» جوانی است که در شیراز زندگی میکند. او دختر عمهای به نام «مریم» دارد که عاشق امیر است، اما امیر در دام نوة عموی مادرش «فرزانه» گرفتار آمده و با وی ازدواج میکند. مدتی پس از ازدواج؛ فرزانه مهریهاش را درخواست میکند و امیر متوجه اشتباه خویش شده و درمییابد که فرزانه به خاطر مال و ثروت با او ازدواج کرده است؛ از این رو از هم جدا میشوند. این موضوع ضربة روحی شدیدی به امیر وارد میکند؛ اما چندی بعد او با دخترعمهاش مریم ازدواج میکند و به دلیل علاقة شدیدی که مریم به امیر دارد عشق جدیدی بین آنها ایجاد میشود و با هم زندگی خوبی را آغاز میکنند.