طلسم گردنبند
داستانهای فارسی - قرن 14
رمان «طلسم گردنبند» از جایی شروع میشود که زنوشوهری بانامهای «مریم» و «محسن» و «زیبا» و «علی» برای تفریح به یکی از دهکدههای شمال میروند. آنها به هنگام عبور از جاده سرسبز شمال به روستایی میرسند که خانهای متروک با نام «خانة ارواح» در آن وجود دارد. در این میان آنها مرد میانسالی را میبینند که آنها را به خانه خود میبرد تا ماجرای خانه ارواح را بازگو کند. با بازگویی این ماجرا شخصیتهای این داستان متوجه میشوند که نباید به مال دنیا حریص باشند و آخرتشان را به دنیا نفروشند. در واقع آدمی در دنیا امانتدار است و به همین دلیل نباید غرور و خودخواهی او را فرابگیرد. به تعبیر نویسنده کافی است عاشق خدا باشیم.