آرشام
داستانهای فارسی - قرن 14
کسی که تصمیم به اعتماد بهش گرفته بودم، مردی بود که بعد از اینکه همسرم منو رها کرد و خانوادهام طردم کردند، حامی من شد و کمکم کرد. نمیدانستم چرا داشت این کار را میکرد. فقط میدانم بهش مدیون بودم تا زمانی که وقت زایمانم رسید و من از شدت درد فریاد میکشیدم. به جای اینکه دستور رساندن من به بیمارستان را صادر کند، یک دکتر بیاورند خانه و من توی خانه اون مرد زایمان کردم.