گربه سیاه: ... و دیگر داستانهای ترسناک
پسرم فرهاد 13 ساله بود و علاقۀ زیادی به نگهداری و خرید و فروش حیوانات از خود نشان میداد. تا اینکه روزی گربۀ سیاهی خرید و با خود به خانه آورد. من از کودکی از گربۀ سیاه میترسیدم و آن را موجودی جنی میدانستم ولی در برابر خواستۀ فرهاد مجبور به تسلیم شدم. دوبار تلاش کردم تا گربه را شبانه از خانه دور کنم ولی روز بعد گربه دوباره در قفس خود بود. تا این که روزی در غیاب همسرم و فرهاد، طی نقشهای شیطانی، گربه را داخل کیسهای کرده و در داخل سطل قیر انداختم. در آخرین لحظه صدای وحشتناکی از گربه بلند شد که یقین داشتم صدای شیطان است. بالاخره گربه مرد. از آن پس شبها در خواب کابوس مرگ گربه و آن صدای وحشتناک را میشنیدم. کمکم به دیوانهای تبدیل شدم به طوری که همسرم از من جدا شد و فرهادم را نیز از من گرفت. و من همچنان صدای گربه را میشنیدم. من امروز روزگارم را درتیمارستانی به تنهایی میگذرانم. "گربۀ سیاه" یکی از هفت داستان کوتاه کتاب حاضر است. دیگر داستانها عبارتاند از: سر قطعشده، چه اتفاقی افتاده است؛ کابوس؛ گورکن و زنده به گور؛ راز مرگ اسکلتها؛ و مردهشور خانه.