آفت ناشناخته (مشاهده)
داستانهای آموزنده / مهارتهای اجتماعی در کودکان / داستانهای حیوانات
بعد از ظهر یک روز پاییزی، سیاوش جلوی مدرسه، منتظر رسیدن ستاره و مادربزرگ بود تا آنها به خانه برود. بیشتر بچهها رفته بودند و سیاوش کمکم داشت نگران میشد. در همین حال صدایی توجه او را به خود جلب کرد. صدا از طرف پیرمردی بود که از سیاوش آدرس داروخانه را میخواست. اما سیاوش در جواب پیرمرد گفت: متاسفانه من این نزدیکیها داروخانه ندیدهام. پیرمرد از سیاوش تشکر کرد و رفت. پس از گذشت مدتی مادربزرگ و ستاره از راه رسیدند. سیاوش از مادربزرگ پرسید میدانی این نزدیکیها داروخانه کجاست؟ مادربزرگ در جواب گفت: سر چهارراه کنار قنادی صفا و در ادامه افزود: تعجب میکنم چهطور تا به حال آن را ندیدهای؟! آنگاه برای سیاوش و ستاره داستانی را نقل کرد تا از این به بعد بچهها به محیط اطراف خود خوب دقت کنند. داستان حاضر یکی از داستانهای مجموعه کتابهای سیمرغ است که به همراه سوالاتی مفهومی برای کودکان گروه سنی «ب» به چاپ رسیده است.