شبنشینی کفتارها
داستانهای فارسی - قرن 14
روزهای آخر شهریور است و «حنانه»، همراه با پدر و برادرش یاسمین، در منزل خود در خرمشهر، ایام شاد و آرامی را میگذراند. اما این آرامش زیاد دوام نمیآورد، شلیک توپهای عراقی و بمباران شهر توسط هواپیماهای دشمن بعثی خواب و آرامش را از مردم شهر میرباید و یاسمین، که احساس وظیفه میکند، خانواده را ترک کرده و برای دفاع از وطن، راهی خط مقدم میشود. پدر سعی میکند دخترکش را به منطقهای امن منتقل کند و پس از آن حنانه دیگر هرگز او را نمیبیند. او که احساس بیکسی و آوارگی میکند، سعی دارد به خانه خود بازگردد اما جز تلی خاک، هیچچیز وجود ندارد. دخترک با سن کمش، صحنههای دلخراش بسیار و به دنبال آن اشغال شهرش را ثانیه به ثانیه به چشم میبیند. او در حالی که بسیار ترسیده و بیشتر وقت خود را در حال گریستن است، توسط آخرین ساکنان خرمشهر، نجات داده شده و همراه آنان رهسپار اهواز میشود.