راز غروب
داستانهای فارسی - قرن 14
«... بچهها به تابلویی که در گوشة اتاق نصب شده بود چشم دوختند و لحظهای عمیق نگاهش کردند. این بار با دید دیگر آن را نگاه میکردند. انگار آن تصویر هم به سر گذشت پدربزرگ و مادربزرگ گوش کرده بود و حالا به خود میبالید که دیگر کسی او را غروبی دلگیر نمیدید...» کتاب داستان عشقی تند و آتشین است که پر از خاطرات شیرین و تلخ دختری به نام نیلوفر و پسری به نام علی است، که بر تربیت صحیح فرزندان، گذشت، اعتماد به نفس و قدرشناسی تأکید دارد.