آهای شکمو من توت سفید نیستم
داستانهای تخیلی / کرم ابریشم - داستان
من کرم ابریشمی در پیلة خود روی یک درخت بودم. بارها خواب دیده بودم که پسرکی میآید و پیلة من را به جای توت سفید برمیدارد. از این اتفاق خیلی میترسیدم، اما یک روز در دستان پیرمرد مهربانی که نوح (ع) نام داشت، افتادم. او از من با دقت نگهداری میکرد و کشتی خود را میساخت. بعد از ساخته شدن کشتی، برخی از پیروانش برای سفر دریایی با او همراه شدند و مخالفانش به او و کارش خندیدند. نوح (ع) من را هم در کشتی خود گذاشت و با هم عازم سفر شدیم. بعد از رسیدن به مقصد با موفقیت کامل، من تبدیل به پروانه زیبایی شدم و از پیرمرد مهربان و همراهانش جدا شدم و زندگی جدیدی را شروع کردم. داستان حاضر برای کودکان گروه سنی «ب» و «ج» تهیه شده است.