زنی با چهره باروتی: براساس داستان واقعی
داستانهای فارسی - قرن 14
چند روز بعد که وضعیت جسمانیام بهتر شد، خودم را در آینه نگاه کردم. باورم نمیشد، از خودم وحشت کردم. صورتم مثل یک زنبیل حصیری، تکه تکه شده بود. سعید، وحشیانه به زیباییام حمله کرده بود و هیولایی ترسناک از من ساخته بود. پرستارها، ناله و زاری مرا که دیدند، آینه را دستم گرفتند، ولی میفهمیدم که خودشان هم دلشان به حالم میسوزد و اشک شان را از من پنهان میکنند.