تیرام
«هما» در حال فرار از دست همسرش با باز شدن در خانهای و اصرار دختری از آن خانه به نام «پانیذ»، به آنجا پناه میبرد. او بعد از آشنایی ابتدایی با پانیذ، برای وی شرح میدهد که همسرش «رضا» مردی شکاک است که حتی با حرف زدن معمول وی با مردان، عصبی و ناراحت میشود. این بار هما در حال صحبت با استادش بوده که رضا او را دیده است. هما با راهنمایی پانیذ، شرط ادامة زندگی با رضا را مراجعة وی به پزشک مشاور بیان میکند. بعد از آن اتفاقاتی رخ میدهد و مسیر زندگی آنها تغییر میکند.