تلخی قهوه شیرین
داستانهای فارسی - قرن 14
«شیرین»، دختری زرنگ و باهوش است که هر روز به پارک میرود تا ایدههای طراحی و البته روانشناسانهاش را بیابد. یک روز که به پارک میرود پسری را میبیند که غمگین روی یک نیمکت نشسته است. شیرین سعی میکند با او ارتباط برقرار کند اما پسر بیتوجه به شیرین آنجا را ترک میکند، شیرین به خانه بازمیگردد. پس از چند روز «امیرسام» خواهرزادهاش به دیدار شیرین میآید و به او میگوید که عاشق دختری محجبه به نام «تیلدا» شده است که به دلیل حجابش خانوادهاش با ازدواج آنها مخالف هستند، او از شیرین میخواهد تا به او کمک کند و ...