ماجرای بابا خرگوش
داستانهای حیوانات / داستانهای آموزنده
در جنگلی یک خرگوش سر به هوا زندگی میکرد که در هر کاری زیادهروی میکرد. خرگوش کوچولو تصمیم گرفت جایی برای کار پیدا کند، ولی نزد هرکسی میرفت، به خاطر این که کوچک بود، به او کاری نمیدادند. او بالاخره در یک کشتی مشغول کار شد و برای این که خودش را نشان بدهد، هر روز زغالسنگ بیشتری داخل موتور میریخت تا این که زغالسنگها تمام شد و کشتی وسط دریا ماند. اما خرگوش کوچولو فکر کرد و یک راهحل خوب پیدا کرد. او تمام وسایل چوبی را سوزاند تا به ساحل رسیدند و همگی نجات پیدا کردند. خرگوش کوچولو خیلی چیزها یاد گرفته بود و فهمیده بود از مشکلات فرار نکند، بلکه آنها را حل کند و معنی واقعی درست مصرف کردن را هم فهمید. مخاطبان این داستان آموزنده گروه سنی «الف» و «ب» هستند.