جیکجیکی و خالخالی
داستانهای حیوانات
«جیکجیکی» از مادرش دربارة نحوة به دنیا آمدنش سوالاتی پرسید. سپس به مادرش گفت که دوست دارد با اطرافش بیشتر آشنا شود. مادر پذیرفت، اما به او سفارش کرد که به گربة خالخالی نزدیک نشود. جیکجیکی بدون آن که متوجه شود از مادرش دور شد و فریب گربة خالخالی را خورد و به چنگ او افتاد، اما به طرز معجزهآسایی توانست نجات پیدا کند. این حادثه درس عبرتی برای جیکجیکی شد.