با برف رقصیدم
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
گفتی بنویس و من شعر برف را نوشتم. برف میآمد و من با آن میرقصیدم و آواز هم آغوشی در تن سرد زمین سروده شد. ای دانههای زیبای برف که نازل میشوید، آلودگی زمین مبارکتان باد و پستی این هوا ارزانیتان. اشعارم بدون درد متولد میشدند، من به تک تک شان دل میبستم. همان ابیاتی که آن ها را به جای سر از ته دل مینوشتم.