آسیاب، بچرخ!

آسیاب، بچرخ!

افسانه‌های جدید / شعر کودکان و نوجوانان / داستان‌های تخیلی

یک آسیاب بادی بود که باد هرروز می‌آمد و چرخی به او می‌داد، آسیاب هم می‌خندید و تند و تند گندم‌ها را آرد می‌کرد. اما یک روز آسیاب هرچه منتظر ماند، باد نیامد. گوساله و الاغ که از آنجا می‌گذشتند، به او گفتند که باد در یک بلندی نشسته و می‌گوید که من اربابم و دیگر آسیاب را نمی‌چرخانم. آسیاب هم غمگین شد و شروع به گریه کرد. اما بزغاله‌ای به او رسید و وقتی ماجرا را فهمید، پرید و شروع به چرخاندن آسیاب کرد. آن دو با هم شاد بودند، بزغاله آسیاب را می‌چرخاند و آسیاب گندم‌ را آرد می‌کرد. تا این که باد رسید و با دیدن آن دو فهمید که اشتباه کرده و نباید به خود مغرور می‌شد. باد از بزغاله خواست تا بگذارد که او آسیاب را بچرخاند. به این ترتیب باد و آسیاب دوباره با هم دوست شدند. این داستان تخیلی برای کودکان گروه سنی «الف» و «ب» تهیه شده است.

قیمت چاپ: 20,000 تومان
نویسنده:

سرور کتبی

ویراستار:

علی خاکبازان

تصویرگر:

انطلاق محمدعلی

زبان:

فارسی

رده‌بندی دیویی:

8fa3.62

سال چاپ:

1401

نوبت چاپ:

4

تعداد صفحات:

28

شابک:

9789643913847

محل نشر:

تهران - تهران

نوع کتاب:

تالیف