داستان‌های مادربزرگ من

داستان‌های مادربزرگ من

داستان‌های تخیلی

خلاصة داستان «مرد طمعکار» از این قرار است: «ناصر» و «قاسم» دو دوست صمیمی بودند. قاسم در اصفهان زندگی می‌کرد و ناصر در شهر رینه به فروش نمک و شکر مشغول بود. روزی قاسم برای خرید نمک و شکر به نزد ناصر رفت. او در زد و شخصی با عبای بلند و چهره‌ای عجیب و غریب خود را فرشته معرفی کرد و گفت که بچه تازه به دنیا آمدة ناصر، مال‌خور او خواهد شد. قاسم برای از بین بردن بچه، یک روز صبح او را برداشت و به کوهی اطراف شهر برد و زیر سنگ بزرگی گذاشت. چوپانی غروب‌ها گوسفندان خود را به آن منطقه و کوه می‌برد. یکی از بزهای چوپان هر روز به زیر همان سنگی که بچه آن‌جا بود می‌رفت و بچه را شیر می‌داد. روزی چوپان برای یافتن علت کم‌شیر شدن بز به دنبال او راه افتاد و بچه را پیدا کرد. چوپان متوجه شد که بچه مال ناصر است. او را برداشت و تحویل پدر و مادرش داد. آنها نام بچه را قربان گذشتند. قربان هر روز بزرگ‌تر می‌شد تا این که قاسم دوباره نزد ناصر رفت و قربان را زنده دید، و دوباره برای کشتن او نقشه کشید، اما هربار ناکام ماند. کتاب شامل سه داستان با نام‌های خواهر هفت برادر، آلی امزتا و مرد طمع‌کار است که به یکی از آنها اشاره شد.

قیمت چاپ: 1,500 تومان
ناشر:

جوان پویا

زبان:

فارسی

رده‌بندی دیویی:

8fa3.62

سال چاپ:

1389

نوبت چاپ:

1

تعداد صفحات:

28

قطع کتاب:

رقعی

نوع جلد:

شومیز

شابک:

9786005404029

محل نشر:

تهران - تهران

نوع کتاب:

تالیف