اسکار و هوو
داستانهای تخیلی
«اسکار» به همراه پدر و مادرش به گذراندن تعطیلات مشغول بودند. او پسر خیالپردازی بود و به همین دلیل روزی پدر و مادرش را گم کرد و در یک کوچه تنهای تنها ماند. در آنجا با «هوو» ابر کوچکی آشنا شد که او نیز پدر و مادرش را گم کرده بود. هوو به اسکار کمک کرد که پدر و مادرش را پیدا کند. از آن پس اسکار و هوو دو دوست جداییناپذیر شدند، اما از دوستیشان به کسی چیزی نگفتند.