موچول دوست ندارد بخوابد
«موچول»، موش کوچولو، پس از خوردن شام و زدن مسواک و پوشیدن لباس خوابش به رختخواب رفت. مادر برای او داستانی خواند و سپس از اتاق موچول خارج شد، اما موچول خوابش نمیبرد. او به اتاق پدر و مادر رفت، مادر، موچول را در آغوش گرفت و آسمان را به او نشان داد. پس از آن نیز موچول یک لیوان شیر خورد و آرام به خواب رفت. او خواب بسیار خوبی دید که در آن صاحب خوراکیهای بسیاری بود. صبح روز بعد موچول پس از بیدار از خواب به سرعت حاضر شد تا به مهد کودک برود و خوابش را برای دوستانش بازگو کند.