کتاب هدهد سفید برای نوجوانان
کتابخانهها و نوجوانان / کتاب و مواد خواندنی - ادبیات کودکان و نوجوانان
اوستا کاظم همه چیز را با همه چیز قاطی میکرد. جای میخها را به جای پیچها. شکر را با نمک. شوخی را با جدی. داد و بیداد را با مهربانی و من را با برادرم عباس. من عباس را ندیده بودم. قبل از این که من به دنیا بیایم، شهید شده بود؛ اما میگفتند اصلاً شبیه من نبود. روی همین حساب بابا همیشه میگفت: اوس کاظم ادا در میاره. عقلش همیشه سر جاست. بقیه این طوری خیال نمیکردند. میگفتند موج انفجار جبهه اعصابش را بهم ریخته. میگفتند از آن وقت همه را شکل آدمهایی میبیند که توی جبهه دور و برش بودند. راستش را بخواهید، حالا هم همین طور است. هر وقت چیزی مینویسم، با خودم میگویم رؤیت میشود این را برای اوستا کاظم بخوانی؟ اگر رویم بشود مینویسم. اگر نه ولش میکنم؛ اما بهترین داوری است که وقتی چیزی میخواهم بنویسم، نظرش را میپرسم. حتی همین حالا که دارم این نوشته را مینویسم. حتی همین حالا...