زن خیلی خیلی بد
داستانهای عربی - قرن 21م.
این اولین باری بود که هشت سال پیش داشتم با بشار حرف میزدم. هنوز آهنگ هشدار اولین پیامی که به من داد رو یادمه. حتی نوع نغمه و این حسی که اون لحظه بهم دست داد و دقیق به یاد دارم. یک جور حس حجب و حیا، آغشته به ترس و تشویش و دلهره انگار که یه گناه خیلی شیرین و خوشایند مرتکب شده بودم. یه ساعت تمام با ترس و تردید جلوی کامپیوترم توی اتاق نشسته بودم. صفحه چتم پر شده بود از پیامهای دریافتی. ولی پیامهای ارسالی بیشتر از چند تا نبود و به تعداد انگشتهای یک دست هم نمیرسید. این یک نقطه شروع بود که بعدها مسیر زندگیام را به طور کلی برای همیشه تغییر داد.