همراهی تا آسمان: خاطرات شهید شهروز مظفرینیا سرتیم حفاظتی سردار شهید حاجقاسم سلیمانی
مظفرینیا، شهروز، 1357 - 1398 / شهیدان - ایران - بازماندگان - خاطرات / شهیدان مسلمان - سوریه - سرگذشتنامه
جمعیت زیادی آمده بودند. دور حاج قاسم پر شده بود از جوانهایی که میخواستند با ایشان عکس بگیرند. اینها را شهروز همان شب برایم گفت. وقتی آمد حالش خوب نبود. زیر فشار جمعیت، دیسک کمرش آسیب دیده بود. صبح که بیدار شدیم، گفت نمیتواند تکان بخورد. انگار فلج شده بود. نه میتوانست غذا بخورد و نه میتوانست وضو بگیرد. تا شب همان جور روی تخت ماند و تکان نخورد. دو، سه روز بعد هم همین طور بود. غذا نمیخورد، نمیتوانست دستشویی برود. ضعیف شده بود. گریه میکرد. خیال میکردم از درد است، ولی نبود. از عشق بود. عشق به کارش و ترس از این که دیگر نتواند کنار سردار بماند.