گنجشک اشیمشی: داستان کودک
داستانهای تخیلی
در شمارة 16 از مجموعة «داستان کودک» دخترک در حیاط گنجشکی را دید که خود را در کنار گودال آب میشست. رفت و از او پرسید: «تو گنجشک اشیمشی هستی؟» اما گنجشک جواب منفی داد. دخترک، قصة گنجشک اشیمشی را تا جایی که فراشباشی او را گرفته بود، شنیده بود، اما بعد از آن به خواب رفته بود. اینها را برای گنجشک گفت و از او خواست تا ادامة قصه را برایش بازگوکند. اما گنجشک که ادامة ماجرا را نمیدانست، به او قول داد تا از مادرش بپرسد. وقتی پیش مادر رفت، مادر با شنیدن اسم اشیمشی از او خواست دیگر آن نام را تکرار نکند و حتی آن را فراموش کند. اما گنجشک که خیلی دلش میخواست بقیة قصه را بداند، رفت و در راه به ننهگنجشکهای رسید که اشیمشی را میشناخت و قول داد تا فردای آن روز دربارهاش حرف بزند. وقایعی که پس از این برای گنجشک به وقوع میپیوندد ادامة داستان را شکل میدهد.