پلتیک زنانه
حاج عبدالحمید سبزواری پیرمردی حجرهدار با درآمد بالا، پس از مرگ همسرش، با توافق فرزندان و همت دوست خود آقا میرزا کریم تصمیم به ازدواج مجدد میگیرد. آقا میرزا کریم، حشمت، دختر میرزا محمدتقی را پیشنهاد میکند که شوهرش در اثر تصادف کشته شده و میرزا محمدتقی به علت بدهی در آستانة ورشکستگی است. او با قبول صاف کردن بدهیهایش توسط حاج عبدالحمید موضوع را به حشمت میگوید و حشمت که به پسرخالة خود منوچهر علاقمند است علیرغم میل خود تصمیم میگیرد برای نجات خانواده، خود را فدا کند و جواب مثبت میدهد، ولی نزد خود تصمیم میگیرد که در شب عروسی زهر نوشیده و خود را بکشد. از این موضوع مادرش، و منوچهر و دایة او که بیوهزنی است آگاه میشوند. دایه نظرات سیاستمندانهای ارائه میدهد و پلتیک او را همه میپذیرند. در روز عقدکنان عاقد دوبار خطبة عقد را میخواند، در خطبة اول دایه آرام بله را میگوید و قبالة عقد را امضا میکند و درخطبة دوم حشمت بله را میگوید و منوچهر و حشمت قبالة عقد را امضا میکنند. بعد از مجلس جشن در اتاق حجله عروس توری را از روی سر خود برمیدارد و صورت وی آشکار میشود. دایه موضوع قصد خودکشی حشمت را به حاجی عبدالحمید میگوید و حاجی خدا را شکر میکند که موضوع به خوبی و خوشی پایان یافته و عمل ثوابی نیز انجام شده و منوچهر و حشمت نیز به هم رسیدهاند. علاوه بر حکایت پلتیک زنانه که جنبة طنز دارد سه حکایت دیگر به نامهای «یک از هزارها، داستانی که در تهران اتفاق افتاد»، «سرانجام یک عشق پرفروغ» و «نگین قیمتی» در کتاب آمده است.