بازگشت به آفریقا
در این داستان اسکار عاشق یک زرافهی مخملی شده است که پدر گم شده و سرزمین پدریاش یعنی آفریقا را به یاد او میآورد، اما او پولی ندارد تا بتواند زرافه را بخرد. مغازه در حال تعطیل شدن است و اطلاعیهی پشت ویترین میگوید که اسباببازیها زیر قیمت، فروخته میشوند. اما برای اسکار، امیدی وجود ندارد. او چهطور میتواند 15 یورو به دست آورد تا به زرافهی مخملیاش برسد؟ شاید معجزهای کوچک رخ دهد... شاید هم اسکار، زرافهاش را برای همیشه از دست بدهد....