صیاد عشق
داستانهای فارسی - قرن 14
بغض گلویم را میفشرد و میخواستم بلند بلند گریه کنم و فریاد بزنم. هوا تاریک شده بود و صیادان تور ماهیگیری خود را از آب بیرون میکشیدند. برای اینکه جلوی گریهام را بگیرم، به مادرم فکر کردم که منتظر ماست و این که چشم به در خانه دوخته بود تا من و احمد، برادرم، چند تا ماهی برای شام به خانه ببریم. حس غریبی داشتم، به خاطر این بود که پدرم به همراه عمویم در زمان جنگ برای ماهیگیری به ساحل رفته بودند و مشغول صید ماهی بودند که قایق پدرم مورد اصابت رگبار گلولههای دشمن بعثی عراق قرار گرفته بود و پدرم شهید شده و عمویم زخمی و اسیر عراقیها گشته بود.