جشن تولد اسکاتی
داستانهای تخیلی / گربهها - داستان
«ماری»، از مادرش میخواست که در میهمانی دوستش «اسکات» شرکت کند. اما مادرش تکرار کرد که تو باید بزرگتر شوی تا بتوانی در میهمانی اسکات شرکت کنی. ماری، داخل رختخواب رفت اما نمیتوانست بخوابد. ناگهان فکری به ذهنش رسید؛ او به سراغ گنجه مادرش رفت و شروع کرد به امتحان کردن وسایل او؛ کلاه، عینک و... در آخر کلاهی سپردار انتخاب کرد و گردنبندی بلند به گردنش انداخت و از پلهها پایین رفت و وارد سالن پذیرایی شد... ناگهان خانمی که گردنبند زیبایی به گردن داشت بیمقدمه به او میگوید این خانه واقعا زیباست؛ ماری باید مثل بزرگترها رفتار میکرد، اما دستپاچه شد و... .