روح زیر شیروانی
"دی" که به تازگی مادر خود را از دست داده، به اصرار پدر، راهی جزیرهی محل زندگی عمهی خود میشود تا با تغییر آب و هوا، روحیهی از دست رفتهی خویش را بازیابد. در اولین ساعات ورود او متوجه میشود که وسایلش در اتاق جابهجا شدهاند و به سختی از این مساله دچار هراس میشود. روز بعد، زمانی که در محوطهی باز کنار اتاق خود مشغول وقتگذرانی است به طور اتفاقی متوجه میشود دختری همسن و سال وی، با لباسهایی عجیب و قدیمی مشغول وارسی وسایل وی و جابهجا کردن آنها در اتاق است. وی با وجود ترس بسیار از پنجره وارد اتاق شده و دخترک را غافلگیر میکند. مدت کوتاهی پس از آن که وی موفق میشود بر ترس خود غلبه کند، متوجه میشود که دخترک روح دختری است که در سیزده سالگی در یک سانحهی آتشسوزی درگذشته و در سفر به سوی آخرت، روح بقیهی اعضای خانوادهی خویش را گم کرده است. لویزا تنها در صورتی میتواند نزد خانوادهاش بازگردد که به چهار نفر از اعضای خانواده در زمان حاضر کمک کند. وی که از ماجرای لوییزا به شدت غمگین شده به وی قول میدهد تا به او کمک کند. چند روز بعد با تلاش دو دختر، یکی از خانوادههای بازمانده از فامیل لوییزا، در شهر شناسایی شده و آنها برای دست یافتن به اطلاعات بیشتر با نقشه وارد منزل "خانم لایکود" پیر میشوند. خانم لایکود مهربان با روی خوش پذیرای "دی" شده و او را به داخل منزل دعوت میکند. پس از چندی دو دختر متوجه میشوند که "هاری" پسر خانم لایکود، سعی دارد با فروش گنجینهی مادر به پول فراوان دست پیدا کرده و مادر پیر را ترک کند. دی به سرعت به پلیس اطلاع میدهد و هاری در حال فرار به دست شخصی به ظاهر ولگرد صدمه دیده و به اسارت پلیس درمیآید. در ساعات بعد مشخص میشود که مرد ولگرد در حقیقت پسر دیگر خانم لایکود یعنی ویلیام است که به علت بدخواهی برادر نسبت به مادر خویش بدبین شده و در خرابههای اطراف شهر زندگی میکرده است. خانم لایکود و ویلیام از ملاقات دوبارهی یکدیگر به وجد آمده و از "دی" به خاطر تلاشش سپاسگزاری میکنند. لوییزا و دی خیلی خوشحال هستند. حالا آن دو میتوانند با یافتن دو نفر دیگر از خانوادهی لایکو و کمک به آنها، طلسم را بشکنند و لوییزا میتواند به خانوادهاش ملحق شود.