پسر جنگل (2)
"موگلی" آرزو داشت تا بیشتر وقتش را در کنار "رانجان" و خانوادهاش در دهکده بگذراند. اما از طرفی دوست داشت تا در جنگل در کنار "بالو" ـ خرس پیری که دوستش بود ـ و دیگر دوستان جنگلیاش زندگی کند. پدر رانجان اجازه نمیداد که آنها از رودخانه بگذرند و به آنها یادآوری میکرد که جنگل جای خطرناکی است. از طرفی بالو که دلش برای موگلی بسیار تنگ شده بود، شبانه به دهکده رفت و موگلی را با خود به جنگل برد. "شانتی" که شاهد این اتفاق بود به گمان آن که بالو موجودی خطرناک است، به همراه رانجان در جستوجوی موگلی به جنگل رفت. در این میان وجود "شرخان"، ببر سیاه بدجنس، ماجراهای بسیاری را به دنبال داشت. سرانجام موگلی با وجود علاقه بسیار به بالو تصمیم گرفت با دوستانش به دهکده بازگردد. پس از رفتن آنها بالو که خیلی ناراحت بود، ناگهان فکری به ذهنش رسید. زندگی در دهکده انسانها به حالت طبیعی خودش برمیگشت اما یک چیز فرق کرده بود. حالا وقتی شانتی و موگلی برای پر کردن کوزههایشان به رودخانه میرفتند، میتوانستند از رودخانه عبورکنند. داستان مذکور به دو زبان فارسی و انگلیسی در کتاب حاضر به چاپ رسیده است.