دختر زشتی که زیبا شد
داستان حاضر دربارهی دختر زشتی است که از کودکی به خاطر زشت بودن از جامعه طرد میشود. او روزی با مشاهدهی تظاهرات مردم علیه رژیم پهلوی، در صف خواهران قرار میگیرد و از یکی از زنان، دربارهی زشتی یا عدم زشتی چهرهی خود، سئوال میکند و زن میگوید: "زشت، دشمنان خدا هستند. زشتی از آنهاست. زشتند که با خدای زیبا دشمنی میکنند. تو بندهی خدا هستی. خدا تو را آفریده، ما هرچه را خدا آفریده قبول داریم و خدا زشتی را نیافریده. آنها که انسانیت را "انسان" میبینند، میدانند انسانیت، همهی زیبایی است".