هنوز هم من
داستانهای انگلیسی - قرن 21م.
کتاب حاضر، داستانی است که در آن لو کلارک به خیلی چیزها پی برده است، میداند کیلومترها بین خانه جدیدش در نیویورک و دوستش سام در لندن فاصله است. میداند کارفرمای جدیدش آدم نازنینی است و همسرش رازی را از او پنهان میکند. چیزی که لو نمیداند این است که با کسی آشنا خواهد شد که زندگیاش را زیرورو میکند، زیرا این فرد او را یاد دوستی میاندازد و این یادآوری آزاردهنده خواهد بود. لو نمی داند چه کند، ولی میداند هر تصمیمی بگیرد، اوضاع دیگر مثل سابق نخواهد بود. آیا او باید به تجربههای جدید «بله» بگوید و با بیرون آمدن از منطقه امن خود پذیرای چالشهای جدیدی شود؟ لو میخواهد بداند اگر عاشق کسی هستی، آیا برای داشتنش باید از رؤیاهایت دست بکشی؟ یا میتوان هر دو را با هم داشت و هیچ یک را فدا نکرد؟