روستای من
داستانهای فارسی - قرن 14
وقایع این داستان در یک روستا اتفاق میافتد. اهالی این روستا بدون چون و چرا به کدخدای آنجا اعتماد کامل داشتند؛ در حالی که اتفاقات زیادی در این روستا رخ میداد اهالی نه به این اتفاقات فکر میکردند و نه درباره آن حرف میزدند؛ تااینکه مشکل اصلی به وجود آمد و آن این بود که گندم روستای بالا در شهر خوب فروش میرفت، مقداری از گندم را روستاییان درو کرده بودند و برای خوراک خود انبار کرده بودند و مقدار دیگر را فروخته بودند تا بتوانند مایحتاج زندگی را از شهر فراهم کنند. کدخدا تصمیم جدیدی گرفته بود و میگفت برای اینکه کارهای روستاییان نظم داشته باشد بهتر است که گندمها را یکجا بفروشند. اهالی در ابتدا راضی نبودند؛ تااینکه... .